Halim Tanwir

آریانا

 

ایران فردوسی غیر از ایران امروزی (فارس) است. ایران فردوسی عبارت از آریانا یا خراسان بزرگ عهد خودش بود

 

اشاره: وقتی واژة «ایران» به غبار فراموشی آمیخته شد، چند تفسیر متفاوت از آن سر برآورد، که از جمله حکایت تازه‌ای است که از سال ۱٩۳۵ میلادی بدین‌سو، در ایران کنونی عنوان شد که گویا منظور از «ایران» همان کشور «پارس باستان» است و برخی محافل ایرانی سخت به آن دلبسته‌ و سالهاست که مطالب وارونه در این باب در شماری از کتابها و جراید و حتی امروزه در سایت‌های اینترنتی خود منتشر ساخته‌اند. این تحقیق، از یک سو، مهر ابطال بر این ادعاهای بی‌پایه و اساس است؛ و از سوی دیگر، دلیل روشنی است که در هیچ عصر و زمانی موضوع ایران به‌عنوان هویت تاریخی افغانستان، مورد تردید دانشمندان غربی و تاریخنگاران افغان نبوده است.کتاب «افغانستان در شاهنامه»، پژوهشی جامع و ارزشمند است، درباره اساطیر و افسانه‌های کهن قوم آریایی که در شاهنامه فردوسی به نظم کشیده شده است. در این اثر گران‌سنگ، شادروان استاد احمدعلی کهزاد، برای نخستین‌بار در اقغانستان، به ایران تاریخی اشاراتی دارد که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست. او در پیشگفتار این کتاب می‌نویسد:افغانستان یک نام بسیار جدید است و فردوسی حماسه‌سرایی بزرگ از عدم کاربرد آن معذور است. اگرچه، واژه افغان، به گواهی خود شاهنامه، به‌عنوان نام عشایری پیشینه هزار ساله دارد، اما تاریخ رسمی اسم ترکیبی افغان [با پسوند مکانی «ستان»] (افغانستان) به‌معنای وطن افغان‌ها از ۱۵۰ سال تجاوز نمی‌کنداگر کسی یک بار شاهنامه را سر تا پا مرور کند، و با عقل سلیم کمی پیرامون نام‌های خاص اماکن دقت نماید، بدرستی می‌یابد که ایران فردوسی کجاست .(1)

 

همو می‌افزاید :

 

من در مبحث آریانای کهن، واضح نوشته‌ام که آریانای کهن کجاست و حدود و ثغور آن، از قرن سوم پیش از میلاد، بطور بسیار آشکار و معین کجا بوده است و نویسندگان اروپایی چه‌سان و چگونه آن را از تاریکی به روشنی کشیدند. این نام از حدود ٢۳۰۰ ق.م. بدین طرف نام افغانستان قدیم بوده است…( 2 )

 

آقای کهزاد بر این باور است کشوری که در جهان معاصر افغانستان نامیده می‌شود، بطور کلی و جامع در دوره‌ی پیش از اسلام آریانا (ایران) یاد می‌شد. بنابراین او می‌نویسد:

 

ایران فردوسی غیر از ایران امروزی (فارس) است. یا به سخن دیگر، ایران فردوسی عبارت از آریانا یا خراسان بزرگ عهد خودش بود. بنابراین، نباید ایران شاهنامه را با ایران امروزی مغالطه کرد. البته روشن است که قسمتی از ایران شاهنامه جزئی از ایران امروزی است. اما بقیه‌ی آن جزئی افغانستان و کشورهای همسایه می‌باشد. ایران و افغانستان از طلوع تاریخ بدیسو فرهنگ مشترک دارند که شاهنامه فردوسی، حماسه بزرگ، یکی از افتخارات مشترک این دو کشور برادر است. بدین ترتیب، شاهنامه فردوسی، مال تمام مللی است که به زبان فارسی دری سخن می‌گویند. (3)  

 

استاد کهزاد، در بخش دوم این اثر در بارة آریانا (ایران کهن) نوشته است:

 

نامی که در دوره‌های قدیم پیش از اسلام، از اواسط قرن سوم قبل از میلاد، بار اول توسط «اراتس‌تنس» برای مملکت ما احیا شد، «آریانا» بود. سپس «استرابو» حدود آن را معین نمود و «بطلیموس» ولایات هفتگانه و باشندگان داخل آن را معرفی کرد.نویسندگان قرن ۱٨ و ۱٩ اروپایی از روی کتاب «آریانای باستان» تألیف «ولسن» این نام فراموش شده را زنده کردند. «بیلیو» با نگارش آثار خود نام «آریانا» را بر زبان‌ها افکند. من در سال ۱۳٢۰ ش. از روی منابع یونانی و نوشته‌های مورخان و نویسندگان اروپایی اسم «آریانا» را توسط رسالة «آریانا» به‌عنوان نام باستانی کشور ما معرفی نمودم. «ایران فردوسی» همان «آریانای» اراتس‌تنس و استرابو است.(4)

 

او می‌نویسد:

 

در سال ۱۳٢۰ ش. کتاب کوچکی به نام «آریانا» نوشتم و در آن راجع به جمعیت قدیمی «آریا» و «داسیو» (یعنی سفید پوستان و سیاه پوستان) و «آریا ورته» و «آریا ورشه» (یعنی مسکن مردمان جلیل)، براساس سرود ویدی و «آریانم ویجو» (سرزمین اولیة آریایی)، از نظر اوستا و جغرافیای اوستا و ۱۶ قطعه خاک مبارک «وندیداد» شرحی نوشتم. همین‌گونه، دربارۀ نویسندگان کلاسیک یونانی، مانند: «اراتس تنس» ،« کروتیوس»، «آرین» ،« بطلیمو» ، « استربو» بحثی نگاشته و متذکر شدم که اراتس‌تنس، بار اول نام قدیم مملکت ما، یعنی «آریانا» را در حدود اواسط قرن سوم پیش از میلاد ذکر کرده و استرابو، جغرافی‌نگار و مورخ یونانی (۶۰ ق.م – ۱٩ م.)،براساس گفته‌های اراتس‌تنس حدود و ثغور آریانا را شرح داده و بطلیموس و پلینی ولایات و باشندگان و برخی شهرهای آریانا را به رشته تحریر درآورده‌اند .

 

بدین‌ترتیب، شادروان کهزاد، سخن خود را از جغرافیایی اوستا آغاز می‌کند. او با استناد به فرگرد اول وندیداد، از شانزده سرزمین آریایی نام می‌برد که اغلب در کشور افغانستان  امروزی واقع است :

 

آریانم ویجو (بخش شمالی پامیر و فرغانه)، سغد (سغدیان)، مورو (حوزة مرغاب)، بخدی (بلخ و باختر)، نیسا یا نسا (میمنه)، هریو (حوزة هریرود و هرات)، هراویتی (حوزة ارغنداب)، هیتومنت (حوزة هیرمند و پشت رود)، ویکریتا (حوزة رودخانه کابل و کابلستان)، کخره (ککرک غزنی، ککرک بامیان، کرخ هرات)، اوره، روه (سرزمین پکتیا)، ره گه (راغ بدخشان)، وارونا (بامیان و هزاره جات)، خننته (معلوم نیست)، رانکا (معلوم نیست)، و هسپه هندو (منطقه هفت دریا، پنجاب )

 

پس از این، او مطابق منابع یونانی به حدود و ثغور آریانا می‌پردازد :

 

از نظر اراتس‌تنس و استرابو، حدود اربعه آریانا چنین است:حدود شرقی آریانا رود اندوس (سند)، حدود جنوبی آن اوقیانوس بزرگ (بحر هند)، به طرف شمال بلخ (مروارید آریانا) و کوه پاروپامیزوس و رشته جبالی که از شمال هند تا دربند خزر می‌رود، قسمت غربی آن را خطی معین می‌کند که «پارتیا» را از «مدیا» و «کرمان» را از «فارس» و «پارتاکنه» جدا می‌سازد.بنابراین، حدود آریانا از نظر نویسندگان کلاسیک یونانی قرار آتی است:شرق: از کلکت تا اقیانوس هند، رود اندوس (اباسین)جنوب: اقیانوس یا بحر هندشمال: اکسوس (رود آمو) از سرچشمه تا نقطه‌ای در آن وقت به بحیره اورال می‌ریختغرب: سه طرف فوق با خطوط طبیعی مشخص بود. طرف غرب آن را خط فرضی تعیین می‌کند که از کنار بحیره خزر تا بحر هند منبسط بود و «کرمان» و «پارتیا» (خراسان) را به آریانا مربوط می‌ساخت.به این ترتیب، قراری که ملاحظه می‌فرمایید، حدود آریانا از نقطه نظر «اوستا» و نویسندگان کلاسیک یونانی یک چیز است و فرقی ندارد.

 

او درباره ولایات آریانا از زبان بطلیموس نوشته است :

بطلیموس آریانا را به هفت ولایت تقسیم می‌کند:

مارجیانا =(حوزۀ مرغاب ) ، بکتریانا = (بلخ و بدخشان )،آریا =( ولایت هرات )، پاراپامیوس=(هزاره جات و کابل تا سواحل اندوس ، نورستان و ارستان )،دراجینا = (سیستان) ،جدروزیا = (کج ، مکران یا بلوچستان ) ، اراکوزیا = ( ولایت قندهار و سلسله کوته سلیمان تا اندوس)

 

همو می‌افزاید:

 

در عصر اسلامی، در تقسیمات فوق بعضی نام‌های قدیم را داخل نمودند: حصه شمالی باختر، حصه شرقی کابلستان، حصه جنوبی زابلستان، حصه شمال شرقی غور، حصه جنوب شرقی روه، و حصه جنوب غربی نیمروز.قدری منبسط‌تر چنین می‌شود: کابلستان (مارجیانا، آریا، و قسمتی از پاروپامیزوس)، زابلستان (درانجیانا، اراکوزیا، گدروزیا)، باختر (بکتریانا، و قسمتی از پاروپامیزاد شرقی)، غور (قسمت غربی پاروپامیزاد و قسمتی از آریا)، کج (اراکوزیا، قندهار، مکران و بلوچستان)، و نیمروز (قسمت غربی درانجیانا و سیستان)

 

سپس، آقای کهزاد دیدگاه‌های خاورشناسان اروپایی سدة ۱٨ و ۱٩ را یادآور می‌شود:

 

در زمان سلطنت شاه‌شجاع ، چون انگلیس‌ها وارد پیشاور شدند، «مانت ستوارت الفنستن» در سال ۱٨۱۵ م. کتابی راجع به کشور ما نوشت و در لندن منتشر کرد. در واقع، این کتاب مختص به سلطنت درانی بود و نامش را «گزارش سلطنت کابلستان» نهاد و در پایان کتاب سرزمین‌های تابع آن را در فارس، تاتارستان و هند نیز افزود. من در اینجا به محتویات کتاب کاری ندارم، اما راجع به نام آن «کابل یا کابلستان» که در شاهنامه به تکرار آمده است، می‌خواهم مختصراً متذکر شوم که حدود و ثغور آن با آنچه که اوستا و نویسندگان یونانی ذکر کرده‌اند، یکسان نیست، بلکه خیلی گسترده‌تر از آن است.کابلستان او به اندازة گسترة امپراتوری غزنوی یا ابدالی است. چرا نامبرده چنین کرده است؟ برای این که اولین تماس او و اولین کتابی را که وی دربارة کشور ما نوشته، زمانی بوده است که هنوز از نام «آریانا» اطلاعی نداشته است.اما، ولسن، معاون انجمن همایونی آسیایی بنگال، که شخص نهایت مدقق بود و اطلاعاتی دقیقی راجع به مسایل آسیایی کسب کرده بود و مسکوکات فراوانی در مورد افغانستان در دسترس داشت، کتابی تحت عنوان «آریانای باستان» نوشت که در آن تصاویر، نقشه‌ها و آثار باستانی کشور ما را گرآورده و منتشر ساخت… وی پس از بررسی و تجزیه و تحلیل زیاد، نام زیبای قدیم کشور ما «آریانا» را پیدا کرد. این نام سه قرن پیش از میلاد مسیح به صورت «آریانای کهن» در مورد کشور ما رواج داشت. پس از او جمعی دیگر از نویسندگان قرن ۱٨ و ۱٩ نیز این مطلب را تأیید کرده‌اند.

 

بیلیو، دیگر خاورشناس انگلیسی است، که از آریانا و سرحدات آن سخن گفته است. آقای کهزاد در این باره می‌نویسد:

 

بیلیو، دانشمند نژادشناس و مردم‌شناس مشهور انگلیسی در قرن ۱٨ و ۱٩، چند اثر راجع به افغانستان نوشته است: از جمله یکی «نژادهای افغانستان» و دیگری «تجسسی در مردم‌شناسی افغانستان» است که به‌ترتیب در سالهای ۱٨٨۰ و ۱٨٩۱ نشر شده‌اند.اگرچه هر دو کتاب، چنان که از نام‌های آنها مستفاد می‌شود، مربوط به افغانستان است، اما چون مدقق می‌خواهد دورة باستان هر قوم را مطالعه کند، به آثار نویسندگان کلاسیک یونانی می‌پردازد و ناگزیر است که از آریانا نام برد و شرح حدود آن را از آثار «اراتس‌تنس»، «استرابو»، «بطلیموس»، «آریان»، «کوبینوس»، و «پلینی» نقل کند. به‌این ترتیب، این دو اثر «بیلیو» برای شناسایی «آریانا» و حدود و ثغور آن نهایت مفید هستند.بیلیو، در صفحه ۵٩ کتاب «نژادهای افغانستان»، در مورد کشور ما می‌نویسد: «بهتر است اول نگاهی به اوضاع جغرافیایی قدیم کشوری بیندازیم که نزد پارسی‌ها به اسم «آریا ورته»، نزد یونانی‌ها به اسم «آریانا» و بعدها به اسم «خراسان» معروف بوده و در این تازه‌گی‌ها به نام «افغانستان» شهرت یافته است.»راویلسن، دانشمند نامور انگلیسی، در صفحه دوم کتاب خود تحت عنوان «بکتریا» که در سال ۱٩۱٢ م. در لندن به نشر رسیده است، کلمه «آریانا» را از زبان «استرابو» به کار گرفته و چنین می‌نویسد: «استرابو بلخ (باختر) را فخر آریانا خوانده است.»به همین‌سان، آ. فوشه، دانشمند فرانسوی، در صفحه ۴۰٨ جلد دوم کتاب خود تحت عنوان «صنعت گریکوبودیک گندهارا» کلمه «آریان» (Arian) را در مورد قلمرو کشور ما به کار برده است. نامبرده، در صفحه ۴٢٩ همین اثر، بکتریان (باختر) را «مروارید آریان» خوانده است.پس ملتفت باید بود که اسم آریانا و آرین به صفت «آریانی» هم توسط بیلیو و فوشه استعمال شده است.

 

در پایان، آقای کهزاد، باری دیگر به کاربرد واژة «ایران» در شاهنامه و سایر آثار دورة اسلامی اشاره می‌کند:

 

در شاهنامه و سایر مأخذ قدیم هر جا که کلمه «ایران» بکار رفته، مراد از آن سرزمین «آریانا» است و مراکز قدرت در آریانا و کانون‌های فرهنگی آن اماکنی که نهضت‌های بزرگ ملی و اجتماعی در آنها پا گرفته، تقریباً همه در خاک افغانستان امروزی بوده است. از آنجا که کلمه «ایران» در قدیم مرادف با کلمه «آریانا» بود، به همین سبب است که بزرگان شعر و ادب، فرمانروایان بزرگ کشور ما را به نام «شاهنشاه ایران» نامیده‌اند. فردوسی و فرخی به سلطان بزرگ خراسان، محمود غزنوی، «شاه ایران»، «ایران شاه» و «شاهنشاه ایران» خطاب کرده‌اند.این را هم باید روشن ساخت که فردوسی کلمه «آریانا» را استعمال نکرده است، زیرا در زمان فردوسی زبان‌های ما تحول کرده و نام‌ها هم متحول شده بود، چنانچه «کاپل» به «کابل»، «بلهیکا» به «بلخ»، «بامیکا» به «بامیان» وغیره تغییر نموده بود. اما اینکه فردوسی نام‌های باستانی «بلهیکا»، «بامیکا»، «آراکوزیا»، «جدروزیا»، و بالاخر «آریانا» و یا «آریا ورته» و «ایریانا ویجو» را استعمال نکرده است، بدین معنی نیست که این نام‌ها وجود نداشته است؛ بلکه فردوسی نام‌های معمول زمان خود را استعمال کرده است. از زمان فردوسی بزرگ تا اوایل آغاز کشور آریانا چند هزار سال فاصله است و زبان‌ها و نام‌ها چندبار تغییر و تحول نموده است. پس مراجع و مأخذ درست و اساسی تاریخ آریانا سرودهای ویدی، سرودهای مهاباراتا، مأخذ یونانی، هندی و چینی و مطالعات باستان‌شناسی است نه کتاب شاهنامه فردوسی یا آثار کشور بزرگ و با عظمت خراسان و کتاب‌های خراسانی و عربی. شاهنامه فردوسی، قسمی که در این کتاب تذکر داده شده است، بسیاری از داستان‌های باستانی ویدی و اوستایی را شکل تازه داده و به نظم دری درآورده است که به‌همین دلیل نام‌ها هم شکل تازه به‌خود گرفته است.کلمه «ایران» در این سال‌های اخیر متاسفانه معنی اختصاصی گرفت و تسمیه‌ای از کل بر جزء صورت بست. اما در هر حال، آنچه مسلم است، این است که سرزمین افتخارپرور آریانا که نام متداول‌تر از آن در آثار اسلامی همان خراسان است، خاک افغانستان از آن نمایندگی می‌کند.(برگرفته از سایت آریانای کهن و افغانستان امروزی(

 

نیلوفر کابلی، ۱۳٨٧ – لندن

 

(1), (2)]پانوشت کهزاد، احمدعلی، افغانستان در شاهنامه، کابل: انتشارات بیهقی – ۱۳۵۵ ش، ص ٢۱.[3)] این قسمت در متن اصلی مقدمه کتاب شادروان آقای احمدعلی کهزاد وجود ندارد و بعدا افزوده شده ( است! رجوع کنید به، افغانستان در شاهنامه، ص ٢۳. اما طی تماس تلفنی که با آقای فریار کهزاد داشتم، علت را جا افتادگی این قسمت در هنگام چاپ کتاب عنوان کرد.(مهدیزاده کابلی(