پیام احمدضیا سیامک هروی
لندن- 03- اکتوبر- 2014م.،
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت جناب آقای ببرک ارغند و تمام فرهنگیان عزیز سرزمینم و حاضرین در محفل!
خیلی دوست داشتم در محفل گرامیداشت از زاد روز ببرک ارغند بزرگمرد ادبیات فارسی و داستان نویس شهیر کشور اشتراک کنم و افتخار زیارت و دیدار شان را داشته باشم، اما بنا به تصادفی، این تاریخ مصادف گشت به محفل دیگری از جانب سفارت افغانستان در لندن که باید بنده در ترتیب و تنظیم آن نقش اساسی میداشتم. به هر صورت، میگویند یار زنده و صحبت باقی. امیدوارم پیکار عزیز، پیکاری دیگر کند و با راه اندازی گردهمایی دیگری ما را به دیدار دوستان نایل گرداند.
و اما نام گوشنواز و خوش آهنگ ببرک ارغند از حالا برایم آشنا نیست. هر چند ایشان را از نزدیک ندیدهام، اما او را سالهاست که میشناسم و با نام زیبایش آشنا هستم.
درست زمانی که شاگرد مکتب بودم و داستانهایی از تولستوی و چخوف و هوگو و آلفرد هیچکاک میخواندم و طنزهای عزیز نسین را دوست داشتم، پدرم که بعضن شعر میسرود و گاهی داستان مینوشت، میگفت که ببرک ارغند بخوان، او نویسنده خوش قلم و خوش ذوقی است. و من "دشت الوان" را خواندم و این درست اولین داستانی بود که از یک نویسنده افغان میخواندم. بعدن دانستم که ببرک ارغند تنها داستان نویس نیست و مدیر مسوول هفته نامه "درفش جوانان" هم هست و من درفش جوانان را که یگانه نشریه اختصاصی برای جوانان بود، دوست داشتم. من در آن زمان نقاشی میکردم و دنیای رنگها را دوست داشتم. روزی خبرنگاری از درفش جوانان به سراغ من آمد و با من مصاحبهای انجام داد. عکس من در صفحه چهارم آن هفته نامه چاپ شد و از من به عنوان جوان نقاشی یاد گردید که طعبیت نقاشی میکند و زیبایی های کشورش را ترسیم میکند. من آن شماره درفش جوانان را سالهایی زیادی با خود داشتم و حتی بعد از جنگهایی که ببرک ارغند و تعداد زیاد دیگری از نخبه های کشور ما را مجبور به کوچیدن کرد، دور نینداختم و گاه گاه به آن نگاهی میانداختم .
سالهای بعد که روزگار مجالی برای تنفس داد و من قدم در جای پای بزرگان گذاشتم و مدیر مسوول روزنامه انیس شدم، کلکسیونهای آن روزنامه را ورق زدم و دو باره چشمم به نام ببرک ارغند افتاد و این بار از ایشان داستانی را دیدم که به شکل پاورقی در آن روزنامه نشر شده بود و این دومین اثری بود که از ایشان در بزرگسالی و در دوره ماموریت خود میخواندم. درست اثری بود که در همان نوجوانی من، در روزنامه انیس چاپ شده بود و من آن زمان سعادت خواندنش را نیافته بودم. این داستان "اندوه" نام داشت، مثل سرنوشت کشورم اندوه بار بود. با خواندن "اندوه" اندهگین شدم و جای نویسندهاش را در زمانی که تحجر طالبانی و جنگهای تنظیمی رو به زوال میرفت و قشر جوان و نو آموز به ارغند و به صدها نخبه دیگر نیاز داشت، خالی یافتم.
من با آثار دیگری که از عالیقدر ببرک ارغند خواندم، کشورم را بیشتر شناختم و فهمیدم که ارغند با کلمات نقاشی میکند و تابلوهایی بیبدیلی خلق میکند که بروی بوم نقاشی ریختن و خلقتش کار سادهی نیست.
از داستانهای ارغند من با رسوم و طرز زندگی مردم کشورم بیشتر آشنا شدم و آن جا بود دریافتم که رمان و داستان، جهان معرفت است و سهم ببرک ارغند در معرفی و شناسایی این معرفت، بزرگ و ستودنی است.
مجموعه داستانهای کوتاه ایشان را به نام "شراره" همین اکنون در قفسه کتابهایم دارم که چندی پیش از برکت لطف طارق پیکار بدستم رسید. آن را یک نفس خواندم و تمام کردم و از سبک و شیوه و قلم رسای ببرک ارغند حظ بردم. وقتی خواننده جذب روایت و فضایی که نویسنده ترسیم میکند، میشود و مدتها حوادث و کرکترهای داستان در ذهنش پایین و بالا میروند و ماندگار میشوند و نمیتوند آنها را فراموش کند، سند محکمی بر قوت و هنر داستان نویس است که این قوت و هنر به پخته گی در آثار ببرک ارغند تبیین یافته است.
امیدوارم که از این کوتاه نوشتهام حاضرین خسته
ارادتمند و دوستدارتان سیامک هروی .