ربانی بغلانی :

  

برداشتی ازلبخند شیطان

  

   گمان میکنم هرخواننده ی حرفه ای پس ازخواندن رومان " لبخند شیطان" اثرببرک ارغند ؛ به این نتیجه خواهدرسید که بزرگترین

 رومان درتاریخ ادبیات داستانی افغانستان آفریده شده است.

  لبخند شیطان نه ازجهت حجم فزیکی – دردوجلد وبیش ازیک هزارودوصد صفحه – بلکه ازلحاظ تنوع وقوتمندی عناصرداستانی وپرورش

 بایسته ی این عناصر- به ویژه کیفیت تکنیک، خلاقیت تصویری وتجسمی وغنامندی زبان- جایگاه بلند ارزش هنری را نیزازآن خود کرده است.

این رومان را ازلحاظ تکثروتنوع شخصیت هاوتیپ ها؛ روایات متراکم وماجرا های تکان دهنده ؛ می توان داستان داستان ها یا کارستانی درداستان؛

 خواند.

  تم اصلی لبخند شیطان؛ تجسم بخشیدن به یک فاجعه ی واقعی وفراگیری است که درواقع ازآنسوی مرز های شمال وجنوب کشورماریشه گرفته

 است. درونمایه ی این فاجعه بازیی شیطانی است که درآن جنگ تضادها با سبعیت تمام وتامرزنابودی همه گونه باورها، امید ها، ارزش ها ومعیار

های زندگی انسانی – تازانده شده است.

 مقطع آغازداستان ازمرحله ای سخن میگوید که صاعقه ای ازجنوب درحال فرود آمدن است.این صاعقه نه تنهاخرمن هستی هزاران انسان وامانده

ودرمانده راخاکسترمی سازد بلکه آخرین نشانه هایی را که ازروی آن می توان انسان ودرنده راازهم تمییزداد ؛ ازمیان برمیدارد.

  نویسنده برای آن که ژرفای فاجعه راهمانگونه که شکل گرفته است وبا رعایت توالی منطقی حوادث؛    نشان دهد؛ با دنبال کردن سرنوشت یک

 خانواده دست خواننده را گرفته واورا به متن رویداد ها می آورد . ولی گیرایی فضای حوادث غیرقابل انتظاربه گونه ای است که خواننده دست

نویسنده را رها کرده وخود پا به پای سیرماجرا ها تا آخرین منزل به پیش می رود ، تا جایی که خود به یک ناظرعینی مبدل میگردد.

 همهمه ی سقوط حاکمیت سیاسی ازدرون؛ چون کابوسی روان جامعه را درهم می فشارد. ضربآ هنگ  "مجاهدین می آیند" گوش هایی را می خراشد

 وگوش هایی را می نوازد.کسانی به این امامزاده دخیل می بندندوکسانی به فکربیرون کشیدن بساط خویش ازموج حادثه می افتند. ولی بسیاری ها جز

تن دادن به سرنوشت مبهمی که درانتظار شان نشسته است چاره ای سراغ ندارند.

دراین میان اعضای سه نفری خانواده ی مردی - که درخدمت دولت بوده وبا پیش بینی ازحادثه به منظور بیرون کشیدن خانواده برای به دست آوردن

 " دعوتنامه" به شوروی رفته است – بی صبرانه درانتظاربازگشت نان آورخانه نشسته اند. روزها می گذرد وصدای پای فاجعه هرروزنزدیکترمیشود

 اما از مرد سفرکرده خبری ونشانی به دست نمی آید. مادرودخترانش درصدد پیدا کردن قاچاقبری برمی آیند تا آن هارا ازکشورخارج کند. اعضای

 خانواده درفضای تیره وآکنده ازاضطرابی که همه جارا دربرکشیده است؛ به جستجوی دلایلی می برایند تا خودرا تسلی داده و بردلهره واضطراب

 خویش فایق آیند:

 " ... اگرای حکومت هم خدای نا خواسته چپه شوه، کس سرماگپ نداره. سرما فی گرفته نمیتانه. حساب که پاک اس ازمحاسبه چی باک اس .

 اگراین قالیناره بگوین؛ کلگی خبرداره که ازایشان صاحب قسط خریده بودیم..." ( جمیله دخترخانواده) " ... اگر دست لونگ چتل میبود، حالی

زمین ماره جای نمیداد. مثل یگان تاازترس غارمی پالیدیم. مگر شکرپروای هیچ کسه نداریم.." ( حدیثه زن صاحب خانه)

   ولی سرانجام با سرازیرشدن لشکر" مبارزان راه آزادی" به پایتخت؛ مادرودخترانش درمی یابند که نه تنها دل بستن به "عدالت اسلامی" خواب

 وخیالی بیش نبوده بلکه آتش کینه وشقاوت جهادی را می بینند که خشک وتررا به کام خویش فرومیبردوشهرکابل به جولانگاه شیاطین وبه شهر

اجساد وارواح مبدل میگردد.

  آنچی که پس ازهجوم جهادگران روی می دهد سیلاب خون ووحشتی است که کوچه به کوچه وخانه به خانه رادرمی نوردد. نویسنده غیرازاین

 که حادثه های خونین بی شماری را به تصویرمیکشد؛ سرنوشت مافوق تراژیک اعضای آن خانواده را به مثابه ی محوراصلی روایت؛ تا خط

 نابودی کامل دنبال میکند.

سیمای کلی حوادث رومان بسیاری ازارزشنما ها وباورهای رایج عامه را به نحوتکاندهنده ای ساختارشکنی می کند وپوچی همه را چون دلق

 مندرس وبیکاره ای برآفتاب می افگند.

  درکنارسایرجنبه های قوی رومان؛ شاید چشمگیرترین نقطه ی قوت کارنویسنده بهره گیری ازگونه گونی گویش زبان فارسی درد یالوگ میان

 شخصیت ها وتیپ های منتسب به گروه های مختلف قومی افغانستان – باشد. چنان که حافظه ی من نشان می دهد؛ تاکنون درهیچ اثرداستانی

 کشورما؛ صورت گفت وگوی عامیانه وگویش های محلی زبان فارسی با چنین کمیت وکیفیت وچیره دستی که ببرک ارغند درلبخند شیطان ارایه

 داده ؛ دیده نشده است. ازجمله ؛ می توان به گویش های هراتی،هزارگی، پنجشیری، بدخشی واهالی بلخ وشبرغان وحتا به گویش فارسی تاجیکی

 اهالی شهردوشنبه اشاره کردکه دررومان بازتاب یافته است.

دقت وظرافت کارنویسنده دراین زمینه به حدی موفقانه ونزدیک به اصل است که خواننده تصورمی کند او سال ها درمیان این مردمان زیسته وخود

 با آن لهجه ها سخن گفته است. این کاردشوارهنرمندانه را می توان یک دستاورد نو به حساب آورد.آشکاراست که بهره گیری ازاین شگرد؛

خواننده را با روانشاسی آدم های داستان بهترآشنا ساخته وشناخت اورا ازطبیعت حوادث غنا می بخشد.

نقطه ی قوت دیگررومان ؛ درخلق هدفمندانه ی درگیری های ذهنی وروانی شخصیت هادریک فضای متقارن با طبیعت حادثه ودرپیوند با

 روانشناسی ودرون بینی تیپ ها متبلورمی شود.دراین راستا اگرچه گاهی با مواردی برمیخوریم که با مایه های ازسورریال درهم آمیخته اند؛

 اما نمی بینیم که این درگیری ها درمتن حوادث؛ شباهتی با واقعیت های اجتماعی وفرهنگ جامعه ی ما نداشته باشند.

  دو نکته به جای نشان دادن کاستی های رومان:

 آغازرومان با واژه های انفجاری - کلماتی که درهمان وحله ی نخست خواننده رابه خود بکشاند واین تصوررا دراوایجاد نماید که باحادثه ی

 مهمی روبه رواست – آذین بسته نشده است. به بیان دیگرشروع رومان تا صفحات چهاروپنج جذاب وزود گیرنیست. پس ازآن - وبا کندی-

 صفحه ی نمایش اصلی به تدریج به روی خواننده بازمیشود وپیوسته گسترش می یابد.

ازنظرزاویه ی دید (حضورمولف) می توان گفت که درنام گذاری رومان ونیزدرگفت وگوها وتک گویی ها- شبح نویسنده را می توان تشخیص

 داد. امااین امرغیرازاین که که دربسیاری ازآثارداستانی دیگر معمول بوده؛ بنا برماهیت قضایایی که لبخند شیطان را شکل داده است؛ می تواند

 توجیه پذیرباشدو نمیتواند سایه ای براین حقیقت بیاندازد که ببرک ارغند به خلق یک شاهکارمانا موفق شده است.

 

تورنتو،20جون2011

 

 

www.roshanak.nl