شاهزاده خانم شعر مدرن ایران

تأملی بر شعر فروغ فرخزاد

 

فروغ فرخزاد قطعاً پس ازاحمد شاملو مطرح ترین و مدرن ترین شاعر معاصر ایران است . بی شک محبوبیت ، توانایی و ماندگاری او در شعر معاصر نه از سر اتفاق و یا با سرودن چند شعر ، بلکه حاصل تلاش و عرق ریزی روحی اوست.

زندگی کوتاه هنری فروغ را در یک نگاه اجمالی می توان به دو دوره تقسیم کرد :

دوره اول با سه مجموعه شعر  اسیر ،  دیوار و عصیان و دوره دوم و در واقع اوج خلاقیت هنری او با  تولدی دیگر  و مجموعه ناتمام  ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.

فروغ را در سه مجموعه شعر دوره اول ، شاعری معتدل ،رمانتیک و تجربه گرا می بینیم و البته شرایط خاص اجتماعی و نگرش سانتی مانتالی اش به محیط و همجنین سن و سال کم ( نسبت به دو مجموعه آخر ) و فضای خاص آن دوره در این مهم بی تاثیر نبوده است .

در چهارده سالگی مهدی حمیدی و در بیست سالگی نادرپور ، سایه و فریدون مشیری شعرای ایده ال من بودند .  " از دیوان فروغ  "

یکی از ویژگی های رمانتیسم درد ، غم و لحن احساساتی آن است .

جز غم چه می دهد به دل شاعر

سنگین غروب تیره و خاموشت

جز سردی ملال چه می بخشد

بر جان دردمند من آغوشت

یا

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

اگر چه فروغ در این سه دفتر توانسته احساسات ، رنج ها و نیازهای خود را ( به عنوان یک زن در جامعه استبداد زده و مرد سالار ) به خوبی به تصویر بکشد و لب به شکوه می گشاید اما از طرفی سخت وابسته به وزن است و زمان می خواهد تا پوست بیاندازد .

ناگفته نماند که یک بررسی کلی در عناوین شعرها نشان می دهد که او چه دید تیره ای به زندگی و انسان دارد :

 پاییز، وداع ،  افسانه تلخ ،  گریز و درد ،  دیو شب  ، دیدارتلخ ،  از یاد رفته  ،  صدایی در شب ،  اندوه تنهایی ،  نغمه درد  و ...

فروغ در این مجموعه ها بیشتر جستجوگراست  تا  پیشرو و هنوز به زبان شعری خاص خود که چند سال بعد رسید و او را در ردیف برترین شاعران نوگرا قرار داد ، نرسیده و در انتهای این تجربه ها بود که نیما را شناخت .

من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی به موقع . " همان "

اما با مجموعه شعر " تولدی دیگر " و چند شعر از مجموعه ناتمام " ایمان بیاوریم ..." در دهه چهل وجه بیان خاص  و تازه ای را در شعر امروز ایران آفرید ، راه خود را یافت و از شاعران هم روزگار خود به مانند  شاملو فاصله گرفت و در واقع ماندگاری این دو شاعر به دلیل همین نترسیدن ، بینش فرازمانی ، جسارت وقدم پیش نهادن بود . هر چند شعر شاملو دارای وزن درونی بوده و او با آن زبان پرتپش ، آهنگین و کوبنده ، قدرت خاصی در به موسیقی کشاندن شعرش دارد .

شعر فروغ به دلیل پیشرو بودن در زبان و وارد کردن کلماتی که تا آن روز مهر ممنوع خورده بودند، شعری ست مدرن و پیچیده، چرا که ذهن او با جهان مدرن در آمیخته و این ذهن و زبان درگیر، در پی نشان دادن مضامین و تصاویر غیر متعارف است . شعر های او در شکل بیرونی و در فرم بیرونی شعر هایی ساده اند و شاید این یکی از خصیصه های منحصر بفرد فروغ باشد . البته منظورم از سادگی این نیست که با یک بار خوانش ما به مفهوم تام و نهایی آنها پی می بریم . بلکه نوعی ظرافت هوشمندانه و تمام نشدنی در کل یکپارچه ی شعر های دوره دوم او هست که خواننده با هر بار خوانش از شعر های فروغ درکی موجز و تازه از شعر های او بدست می آورد . این خصیصه ( ساده بودن ) در شعر های شاعرانی چون توللی ، مشیری رخ داده اما در شعر های آنان سادگی از نوعی دیگر است یعنی با خواندن آنها شعر به آخر می رسد و تاریخ مصرفشان همان بار اول است .

زبان شعر فروغ نه فقط وسیله ای است در خدمت بیان کردن مفاهیم شعرش ، بلکه خود جهان شاعر نیز محسوب می شود .این بدین معنی نیست که شعر مدرن غیر قابل تفسیر است بلکه به این معناست که هر کس به اندازه درک خود از شعر می تواند آن را تفسیر کند، هر چند ناگفته پیداست که هیچ تفسیری به معنای نهایی متن ختم نمی شود .

 کلمه هایی که مربوط به همان دنیا می شود . اگر می ترسیدم می مردم ، کلمه ها را وارد کردم . به من چه که این کلمه ها هنوز شاعرانه نشده است . جان که دارد ، شاعرانه اش می کنیم
.
 " همان "


از دیگر کارکردهای شعر فروغ این است که او افق های بازی را پیش روی شاعران بعد از خود ( زنان شاعر دهه ۶۰و ۷۰ ) گشود . این در نوع خود عالی ست. چرا که او از خود بر گذشت . ذهن سرشار از آفرینش او باعث می شد که به اشیاء و محیط پیرامون ، شخصیتی خاص ببخشد که مخاطب را به همحسی با شعر خود فرا خواند .

شعر فروغ در عین حال که بسیار انسانی، معصوم و زلال است اما به طرزی اعجاب انگیز نگرش انسان را به مفاهیمی چون هستی ، مرگ ، زندگی ، تنهایی و سرگشتگی انسان معاصر در این جهان بیگانه معطوف می کند . شعرهای پر قدرتی  چون : تولدی دیگر، در غروبی ابدی ، وهم سبز ، هدیه ، پنجره ، کسی که مثل هیچ کس نیست ، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد شعرهایی از این دسته اند .

نگاهی کوتاه می اندازیم به شعر هدیه فروغ .

 " هدیه "

من از نهایت شب حرف می زنم

و از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی ، برای من ای مهربان چراغ بیار

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم .

این شعر در واقع موجزترین شعر زیبای فروغ است که به دلیل کوتاه بودن و البته داشتن عنصر برجسته غنایی در ردیف شعر های خوب  و کامل فروغ قرار می گیرد  . این شعر واژه های کلیدی خاصی دارد که با تکیه بر آنها و ساحت درونی شعر می توان تفسیری در شان آن به دست داد. واژه هایی چون  چراغ  ،  خانه  ،  شب و  دریچه  که می توان این چنین واژه هایی را در کلیت شعر های او دید . اینها دلالت های سمبولیکی هستند که در بطن شعر جا گرفته اند .

خانه در این شعر و در اکثر شعرها نشان دهنده تن یا جسم آدمی و حتی نشان دهنده تفکر اوست . اما وقتی فروغ از ترکیب خانه تاریک دم می زند مراد او وضعیت ناگوار و دهشتناکی ست که شاعر از آن به ستوه آمده و از منجی خود ( این ناجی در شعر ناشناس است ) می خواهد برایش روشنایی  و آرامش بیاورد .

در بند اول شعرما با تصویری از دنیای شاعر برخورد می کنیم . او از دنیای تاریکی که در آن بسر می برد حرف ی زند . از نهایت شب و نهایت تاریکی . این دو ترکیب در واقع یک چیزند در دو تصویر . شب و تاریکی مرادف همدیگرند . در واقع بند اول جز احساس نیستی و مرگ چیز دیگری  نیست .

 همچنین در بند اول شعر، از عنصر تکرار استفاده شده . شاید این سوال به ذهن برسد که چرا فروغ در هر سه سطر آغازین از تاریکی و نهایت شب حرف می زند . باید اذعان کرد که تکرار این چنینی واژه ها در واقع تعمدی بوده و او با این تمهید خواسته ما را بیشتر و بیشتر با دنیای سرشار از ظلمت و تاریکی خودش درگیر کند . واژه ها بسیار راحت ادا می شوند و هیچ جای مکثی در آنها نیست .

اما بند دوم که با واژه ی کلیدی  خانه  شروع می شود سرشار از نور ، روشنایی ، آرامش و سیالیت است بر خلاف بند اول که در آن  جز سیاهی ، رکود و ایستایی چیز دیگری مشاهده نمی کنیم . واژه های پر از امیدی چون خانه ، دریچه ، یار مهربان ( منظور ناجی یا معشوق ) ، ازدحام ( این واژه برخوردی پارادوکسیکال در ذهن ایجاد میکند  چرا که اغلب از این واژه معنای شلوغی و اغتشاش برداشت می شود اما در اینجا رکود که ذهن شاعر را درگیر خود کرده با این ازدحام از بین می رود .) و واژه خوشبخت  در آن هست .

در بند دوم ،  ما شعر را با مکث هایی خاص می خوانیم و شاعر می خواهد که با استفاده از علایم سجاوندی بر تاکید خود در تصویرهایی که می سازد ما را با به دنیای ذهنی اش بیشتر آشنا کند  .

 چراغ در این بند سمبل روشنایی و درخشش که از نجات دهنده آن را طلب می کند و هم او می خواهد که این نجات دهنده دریچه ای ( از معناهای دیگر دریچه می توان به پنجره اشاره کرد که سمبل ارتباطی در شعر فروغ می باشد .) برایش به ارمغان  بیاورد که به واسطه ی آن شاعر ازدحام کوچه ی خوشبخت را بنگرد. این دریچه ، دریچه ای ست که ارتباط شاعر را با دنیای بیرون پیوند می دهد و از واژه های بسامدی فروغ محسوب می شود .

 شعر فروغ اگر چه امکاناتی را در زبان برای شعر امروز ارمغان آورده اما از طرفی شعر های او نگاهی ظریف هم به محتوا دارند . یعنی شعر های فروغ سه پایه ی اصلی را که  در شعر امروز جهان مطرح است یعنی بیان شعری ، جوهره ی شعری و جهان بیبنی و دیدگاه را داراست اما شعر های او شعر ناب نیست . شعر ناب تفسیر پذیر نیست و با یک بار خواندن به معنای نهایی خود می رسد . این گستره ی بینش و نگاه خاص فروغ به شعر می باشد که توانسته چنین آثاری محکم و روان بیافریند .

ما این شعر کوتاه را جدای از زندگی شخصی فروغ بررسی کردیم . اما در پایان این مقاله نگاهی گذرا به شخصیت فروغ و خانواده اش هم می اندازیم . 

خانواده فروغ را از لحاظ دسته بندی اجتماعی و طبقاتی می توان جزو خانواده خرده بورژوا دانست . طبقه ای که بنا به مناسبات ذاتی و تعریف شده خود فقط و فقط به خود می پردازد و از آن چه وحشت دارد قد علم کردن و کاوش در مفهوم زندگی است و چنان در روزمره گی این زندگی غرق شده اند که هستی خود را فراموش کرده و همه چیز را از دریچه تنگ و کوچک خود نمی بینند و فروغ با آن روحیه ی معصوم و شکننده اش چون مأمن و آسایش درونی در خانواده اش نمی یابد و او را درک نمی کنند، دل کنده ، منزجر می شود وتن به ازدواج مضحکی می دهد که جز ندامت چیز دیگری در بر نداردو سرانجام به جدایی می انجامد و او را بیش از پیش در هم می شکند و پس از سالها زخم این درد در جانش شعله گرفته و از درون می سوزاندش .
غم دوری از یگانه فرزند ( هر چند در خلال ساخت فیلم خانه سیاه است پسر یک خانواده جذامی را به فرزندی قبول می کند ) تنهایی، فقر و مشکلات دیگر ، خود به خود و به قدر کافی روح او را سرد و پژمرده کرده و به سوی سراب انزوا می راندش :

در غارهای تنهایی

بیهودگی به دنیا آمد

و هیچ کس نمی دانست

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلبها گریخته ایمان است


از این پس فروغ خود را بهتر شناخت . می رود زنی باشد شاعر، آزاد و صدای عصیانش را به گوش همه برساند .

من می خواهم شاعر بزرگی شوم و شعر را دوست دارم . " قسمتی از نامه فروغ به پدرش "

خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانیم خط افتاده و ...خوشحالم که دیگر خیالباف و رویایی نیستم ...اما در عوض خودم را پیدا کردم . " همان "

فروغ هر چند از محبت پدرش به دور بود ، اما دائم بر این نکته تاکید دارد که پدرش را دوست دارد و نمی خواهد باعث سر افکنده گی اش شود .

 من دختر بدی نیستم و هر گز نخواستم در زندگی ام باعث سر افکنده گی خانواده ام باشم. "همان "
اما چه کند که شعر خدای اوست و تنها شعر او را ارضاء می کند . ولی پدرش نیازهای او را به عنوان موجودی آگاه و زنده درک نمی کرد و شعر گفتن فروغ به عقیده پدرش باعث جار و جنجال شده بود . به هر حال زمان نشان داد که فروغ در شعر امروز ایران امکانات تازه ای در زبان  و محتوای آن ایجاد کرد و باعث پویایی و اصالت شعر مدرن ایران شد و هنوز که سه دهه از مرگ نابهنگامش گذشته ، زنده است و با گلویی که خش افتاده ، می خواند :
 و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی
فروغ فرخزاد پس از پانزده سال آفرینش ،شعر مدرن ایران را خوشبخت کرد،اما شعر او را خوشبخت نکرد .

 

 


                                     
                  بابک صحرانورد 

                                                 تهران - پاییز ۱۳۷۵

 

www.roshanak.nl

e-height:150%;direction:rtl;unicode-bidi: embed'>

                                                 تهران - پاییز ۱۳۷۵

 

www.roshanak.nl